موسسه همراه

شیشه خرده هایی  چند در مورد کوچینگ

در بعضی از مواقع در دوران زندگی ما می‌توانیم دچار تنگناهایی شویم که بسیار در عرصه کاری ما چالش‌برانگیز شوند برای مثال پیدا شدن کاری جدید برای ما  و یا اتخاذ نقش جدیدی در محل کار کنونی به ما و یا دستیابی به مسئولیت اصلی جدیدی در عرصه جدیدی با توجه به تغییرات دنیایی بیرونی یا شاید در بعضی مواقع تمام مسائل فوق همزمان برای ما چالش برانگیز شود. احساس ناامنی به خصوص وقتی دچار استرس یا سرگیجه میشویم به وجود میاد که در خیلی مواقع خود را به صورت ترس و از دست دادن اعتماد به خود  نشون میدهد این وضعیت، وضعیت غریبی نیست و شاید هم بتوان با جرات گفت که این وضعیت در واقع، یک وضعیت عادی است ولی افراد و دنیای بیرونی ما همیشه توانایی فهم شرایط موجود را ندارند و شاید انرژی و وقت لازم را برای اینکه به ما امکان رفلکت و بازتاب پیرامون این موضوع بدهند را هم نداشته باشند. در چنین وضعیتی یک کوچ یا مربی، روانشناس و یا روان درمانگر میتواند وارد صحنه شود.ریشه واژه مربیگری، مَجاری و برگرفته‌شده از کلمه kocs به معنای درشکه است که از منطقه‌ای با همین نام که به علت ساخت درشکه‌هایمرغوب مشهور بوده است، می‌آید. واژه انگلیسی «coach» از اواسط قرن ۱۵ مورداستفاده قرارگرفته است. این واژه در ابتدا به درشکه‌های دارای اسب و سپس به اتوبوس‌ها تعمیم داده شد. مأموریت مهم درشکه‌ران یا «coachman»، توانایی انتقال درشکه از مکان «الف» به مکان «ب» بوده است. از سال ۱۸۴۰ این واژه در انگلیس و به‌ویژه آکسفورد جهت نامیدنِ معلم خصوصی یا ناظر خصوصی دانش‌آموز، جهت آماده شدن برای امتحانات به‌کاربرده‌‌ می‌شد. به‌مرورزمان، از این واژه بیشتردر عرصه‌های ورزشی، جهت توصیف رابطه مربی ورزشی و ورزشکارِتحت آموزشِ او، استفاده شد. امروزه، در عرصه درک دینامیک سازمانی ومالی نیز مورداستفاده قرار می‌گیرد. همان‌طور که اشاره شد، به علت استفاده از این عنوان در عرصه‌های گوناگون، هیچ‌گونه تصویر واحدیاز کلمه مربیگری وجود ندارد. بر اساس نظر «فدراسیون بین‌المللی مربیگری»، مربیگری رابطه‌ای است میان مربی و مراجعه‌کننده و هدف این رابطه به واقعیت تبدیل کردن هدف‌ها، آرزوها و تمایلات فردی است که به مربی مراجعه کرده است. به‌عبارت‌دیگر، مراجعه‌کننده‌ای که خواهانِ دریافت خدمت مربیگری است، می‌خواهد از وضعیت فعلی خود درزمینۀ کاری ارتقا پیدا کند و به وضعیت بهتری برسد. از این نظر، آنچه پیش‌تر به آن اشاره شد، درواقع نوعی همکاری در پروژه‌ مشترکیمیان مراجعه‌کننده و مربی است. ما شاهد آن هستیم که پروژه‌ای که تحت عنوان مربیگری انجام می‌گیرد و از کیفیت مطلوبی برخوردار است، معمولاً به‌غیراز تئوری‌های روانشناسی -ازجمله: تئوریسیستم‌ها، روان‌شناسی مثبت نگر، روان‌شناسی ‌تحلیلی و روانپویشی، روان‌شناسیِ شناختی رفتاری مربی‌ها- نیازمندِ دانش مناسب در عرصه‌های فلسفی، جامعه‌شناسی و مبانی تعلیم و تربیت است. در اینجا ما در صرفا حول مسئله کوچینگ/مربی گری  صحبت می‌کنیم و از بیان مسائلی که به هدایت گری یا نظارت مربوط می شود می پرهیزیم. کار اصلی مربی/ کوچ پرسیدن سوالات مناسبی است که فضای  گوش کردن توسط مراجعه کننده را ایجاد کند  و نیز دادن رفلکس به مراجعه کننده می باشد، وقتی که در چنین وضعیتی گیر افتاده است. ماموریت مربی/ کوچ دعوت کردن از مراجعه کننده به بیان و در میان گذاشتن افکار و احساسات خویش می‌باشد یعنی مراجعه کننده در واقع ترسی از پرسش سوالات چالش برانگیز در حقیقت نداشته باشد به عبارتی این کار مربی است که باعث به میان آمدن سوالات چالش برانگیز شود. باور رایج و اشتباهی که درمربی گری یا  دادن کوچینگ، خود را به دفعات نشان می‌دهد این است که مربی / کوچ فکر می‌کند باید به مراجعه کننده کمک کند که اهداف کوچک و  بزرگ ی در پروسه کوچینگ را مشخص کند . تجربه نشان می‌دهد که افرادی که توانایی بالای کارکردن را دارا می باشند ، معمولا توانایی بالایی برای فرموله کردن اهداف کوتاه مدت و طولانی مدت داشته  و توانایی یافتن مسیر لازم در پیگیری و به عمل آوردن این این اهداف را نیز دارند ولی همواره این افراد در خصوص افکارشان  به خود فرصت تعمق و بازتاب و رفلکت  را نمی دهند . تردید در مورد زندگی حرفه‌ای معمولاً تاثیرات و تجارب بزرگی را برای ما بر جای می‌گذارد و معمولاً زندگی خصوصی و حرفه‌ای ما دو امرِ در هم آمیخته می باشد. از این روی لازم است به این موضوع احترام گذاشت و آن را جدی گرفت. همانطور که احساسات در خیلی از مواقع راهنمای انتخاب گزینه های ما در زندگی هستند چالش‌ها معمولاً در ایفای نقش‌های حرفه‌ای راهنمای ما می شوند. این چالش ها معمولاً در ایفای نقش های حرفه‌ای به همراه خود افکار وجودی یا اگزیستیالیسم درمورد زندگی و در مورد خواسته های ما از زندگی و معنای تلاشهای ما در رشد و زندگی کردنمان به وجود می آورند.این افکار، افکار با ارزشی هستند که راهنمای ما در مورد چالش‌های زندگی حرفه‌ای ما می‌شوند.تعداد زیادی از مربی ها/ کوچ‌ها از روش معینی استفاده می‌کنند. سوالی که مطرح می شود این است که آیا واقعاً وابسته بودن به یک پرش خاص،لازم یا حتی کافی است؟ استفاده از دانش روانشناسی سازمانی و تجربیات می‌تواند به ما این امکان را بدهد تا با مراجعه کننده، دقیقا در مکانی که ایستاده است ملاقات کنیم وبه کمک او بشتابیم. دسترسی داشتن به یک پایه حرفه‌ای می‌تواند به مربی/ کوچ کمک کند شیوه ی بودن مناسب را پیدا کند. برای مثال رعایت وظیفه رازداری موثر و موثر بودن، تمرکز و جرات وارد شدن به عمق موضوع در یک دیالوگ خلاق از جمله مسائلی است که در تقسیم بندی  پایه‌های حرفه‌ای لازم برای مربی/کوچ به لحاظ شود می و انتظار می رود مربی/کوچ بدان‌ها  مجهز باشد.اندیشیدن از زاویه دیدگاه سیستم تئوری و نگاه کردن به فرد و سازمان از این دیدگاه امر مهمی است. این بدین معنی است که مربی/ کوچ به این امر توجه دارد که یک فرد در یک گروه، در یک سازمان و تحت تاثیر دنیای بیرونی خودش قرار میگیرد و  این موضوع بر شیوه تفکر احساس و تحمل کردن وی تاثیر می گذارد ، این باوری است که یک مربی /کوچ می بایست در نظر داشته باشد. مربی/کوچ لازم است این توانایی را داشته باشد که فرد مراجعه کننده را در دنیای داینامیکیگ و پویایی که فرد در آن به سر می‌برد ملاقات کند چرا که معمولا این دنیای بیرونی است که چالش مراجعه کننده به عنوان یک هدایتگر و یک انسان می‌باشد. مربی/کوچ به مراجعه کننده حمایت کافی را ارائه می‌دهد تا اهداف خودش را بفهمد و آنها را تعبیر کند؛ تا در نتیجه مراجعه کننده بتواند به سازمانش کمک کند و بهره وری آن را بالا ببرد. دادن کوچینگ فردی به کسی که کارایی هدایت کنندگی یا مدیریتی در سازمان دارد می‌تواند تاثیرات گرانبهایی برای کل سازمان و نیز فرد مراجعه کننده بجای گذارد. اینکه کسی یک رهبر یا هدایتگر یک سازمان ویا یک گروه کاری باشد مسئولیت کلانی است که معمولاً احساساتی از نوعی تنهایی به مراجعه کننده می‌دهد. مربی/کوچ لازم است منبع تقویت کننده ی مراجعه کننده باشد گرفتن نقش بزرگتر در یک سازمان می‌تواند به این معنی باشد که درجه بالایی از ناامنی، تنهایی و پیچیدگی را به مراجعه کننده تحمیل کند. ماموریت مربی/کوچ، بودن در کنار مراجعه کننده و با وی فکر کردن است تا وی بتواند نقش لازم را به دوش بگیرد و وضعیت روحی مناسب خود را در نقش لازمه حفظ کند. هدف کوچ بالا بردن باور مراجعه کننده به خود به عنوان مدیر  یا هدایتگر است که این امر هم برای خود مراجعه کننده و هم برای سازمان مفید بوده و باعث ایجاد سود و مزایای بیشتری می شود ونیز باعث رشد مراجعه کننده در این پروسه شده، ایجاد امکانات جدیدی برای سازمان وی را ممکن می سازد. فهم اشتباهی در مورد کوچینگ/مربیگری وجود دارد که لازم است به مدیر یا هدایتگر کمک شود تا اهداف مشخصی را در نظر داشته باشد و وظیفه مربی/کوچ این است که یک هدف یا ماموریت برای مراجعه‌کننده بین جلسات ملاقات کوچینگ به وجود آورد؛ یعنی نوعی دادن تمرین در بین جلسات به مراجعه کننده .در حقیقت تجربه نشان می‌دهد که اهدافی که مراجعه کننده دارد معمولاً درست است و معمولاً به  کمک مذکور احتیاج ندارد بلکه معمولا مشکل، باتلاق اهداف و تعداد زیاد اهداف و ماموریت‌هاست. چالش مراجعه کننده در داشتن کسرت اهداف است و این اهداف آنقدر زیاد است که کار به پیش نمی‌رود تجربه نشان می‌دهد لیدرها یا هدایتگران معمولاً توانایی تمرکز بالایی نسبت به رسیدن به اهدافشان را دارا می باشند و این توانایی برای دستیابی به اهداف کاملا مناسب است .نقش مربی/ کوچ تسهیل رسیدن به هدف و پیدا کردن امکانات مناسب جهت دسترسی به اهداف مختلف است . غیر عادی نیست که مربی/کوچ پیشنهاد جایگزین کردن برخی عملکرد ها را  به هنگام نیاز مراجعه کننده به وی ارائه دهد. بسیاری فکر می‌کنند که در کوچینگ نباید کمک فکری کرد ولی این امر نیز غلط رایج دیگری است؛ مشکل ،  کمک فکری کردن یا نکردن نیست. بلکه مشکل  چگونگی ارائه این کمک فکری است تا مراجعه کننده بتواند از آن به بهترین نحو استفاده کند.

هادی رحیمی دانش (روانکاو-عضو IPA)

پردیس رجائی(روانپزشک-رواندرمانگر تحلیلی فرد و گروه)