موسسه همراه

مرگ در پاییز، در بهار زندگی اندیشگی: زندگی و جوانمرگی استفان میچل


زهرا باقری، دبیر تحریریه مجله همراه


دکتر استفان میچل( ۲۰۰۰-۱۹۴۶) عصری پنجشنبه در خانه‌اش فوت کرد. علت مرگ او که نقش مهمی در شکل دادن به نحوه‌ی تفکر بسیاری از روان‌کاوان مدرن آمریکایی و حتی غیر آمریکایی داشت، در ابتدا در ابهام بود، اما لوییس آرون که از دوستان و همراهان قدیمی میچل بود، همان‌روزهای آغازین به نیویورک تایمز گفته بود که او از بیماری قلبی رنج می‌برد. درگذشت ناگهانی این روانکاو آمریکای شمالی در سن ۵۴ سالگی همکاران و دوستان او را در سراسر جهان شوکه کرد. سهم او در بازنگری پروژه‌ی روان‌کاوی با نیازهای فکری و عاطفی او، حتی یک قرن بعد از تولدش هم همخوانی دارد.


  استفان میچل به خاطر نوشتار روشن و قابل فهم خود مشهور بود. او کتاب‌های بسیاری درباره‌ی بازنگری‌های رادیکال خود در نظریه‌های کلاسیک روان‌کاوی برای عموم مردم و متخصصان نوشته است که با وجود آنکه بیست و چهارسال از مرگ او می‌گذرد، هنوز هم در مراکز آموزشی تدریس می‌شود و مورد استقبال علاقه‌مندان به روانکاوی هستند.
او همچنین به عنوان یکی از رهبران و مروجان دیدگاه رابطه‌ای در جهان روانکاوی شناخته می‌شود، رویکردی که در سالهای اخیر میان روانکاوان به طور گسترده مورد پذیرش قرار گرفته‌است. این رویکرد، رویکردی نوظهور است که از روانکاوانی چون هری استک سالیوان و اریک فروم و روانکاوان بریتانیایی مانند ملانی کلاین و وینی‌کات از مکتب مشهور روابط ابژه، الهام گرفته است.
استفان ای.‌ میچل در بیست و سوم ژوئیه ۱۹۴۶ در منهتن به دنیا آمد. پدرش استنلی میچل، حسابدار و مادرش لیلیان منشی حقوقی بود. میچل در ریجفیلد و بعدها در برگنفیلد در نیوجرسی بزرگ شد. برادرش ریچارد زمانی که استفان پنج ساله بود به دنیا آمد. خانواده‌ی میچل یهودی و سکولار بودند و به مسائل سیاسی-اجتماعی اهمیت زیادی می‌دادند. میچل در دوران مدرسه دانش‌آموزی موفق بود و بعدها به دبیرستان هوراس‌مان در نیویورک رفت، جایی که همکلاسی و دوست آینده‌اش توماس آگدن هم در آن‌جا تحصیل می‌کرد.
استفان میچل در نهایت به دانشگاه ییل رفت و در یک برنامه‌ی میان‌رشته‌ای به نام ” تاریخ: هنر و ادبیات” تحصیل کرد. وی سپس در مقطع دکتری در دانشگاه نیویورک به تحصیل در رشته روان‌شناسی بالینی پرداخت. میچل از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۷ به عنوان تحلیل‌گر در موسسه‌ی ویلیام آلانسون وایت آموزش دید. تحلیل‌گر آموزشی او میلتیادس زافیراپولوس بود. اطلاعات دقیق و گسترده‌ای درباره‌ی زافیراپولوس در دسترس نیست و او به اندازه‌ی برخی دیگر از چهره‌های معروف در دنیای روان‌کاوی شناخته شده نیست.هر چند عمده‌ شناختی که از او وجود دارد، بیشتر با کارهایش در زمینه‌ی پزشکی روان‌تنی (سایکوسوماتیک) مربوط است، جایی که به بررسی ارتباط بین سلامت روانی و جسمانی پرداخت. زافیراپولوس تحت تأثیر سنت‌های روانکاوی فرویدی بود، هرچند که در کارهایش از دیدگاه‌های دیگر روانشناسی و پزشکی نیز بهره گرفت. او تمرکز خود را بر روی درک این موضوع قرار داد که چگونه تعارضات روانی می‌توانند به صورت علائم جسمی بروز کنند. زافیراپولوس معتقد بود که مشکلات عاطفی حل نشده می‌توانند منجر به بیماری‌های جسمانی شوند و کار او اغلب بر این ایده استوار بود که با پرداختن به ریشه‌های روانی این مشکلات، می‌توان علائم جسمی را به طور مؤثری درمان کرد.

بعد از پایان یک ازدواج کوتاه، استفان میچل در سال ۱۹۷۶ با مارگارت بلک که همکار کارآموز او در موسسه‌ی روان‌پزشکی ایالتی نیویورک بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو دختر به نام‌های کاتلین ( ۱۹۸۳) و سامانتا (۱۹۸۶) است.
در سال ۱۹۸۳ و همزمان با تولد کاتلین، میچل اولین کتاب از مجموعه کتاب‌های متعدد خود را منتشر کرد. او با جی‌. گرینبرگ کتاب روابط ابژه در نظریه‌ی روانکاوی را نوشت. در این کتاب آنها با دقت به شرح و توضیح نظریه‌های روانکاوی پرداختند و به نظریه‌پردازانی اشاره کردند که تلاش‌های گوناگونی برای درک ساختارهای درون روانی انسان کرده بودند. اما در عین حال روایت خود را از این کوشش‌ها داشتند. گرینبرگ البته با دوست ناراضی خود زاویه‌ای جدی داشت، او چون میچل به غریزه‌زدایی و به عبارتی فرویدزدایی از روان‌کاوی‌ باور نداشت، اگر چه ایده‌ی کلان میچل هم چون عمر کوتاه او مجالی برای رشد کافی نیافت.

میچل و گرینبرگ به دنبال پیوندها، تشابهات و تفاوت‌ها و استدلال هایی بودند که روانکاوان برای تبیین نظریاتشان استفاده می‌کردند. و جالب آنجا که اغلب این نظریات را بهتر از خود آنها بیان می‌کردند تا تصویری تاریخی و فلسفی از دنیای ذهنی آنها ترسیم کنند. آنها استدلال کردند که دو گرایش غالب در این حوزه وجود دارد: یک، مدل غرایز که در آن ذهن به طور پیش‌فرض به استفاده از روابط با والدین و دیگران به عنوان منبع غریزی ارضای نیازها نگاه می‌کند و دیگری مدل ارتباطی که در آن تعامل واقعی با دیگران ساختارهای ذهنی را تبیین می‌کنند.
در کتاب مفاهیم رابطه‌ای در روانکاوی(۱۹۸۸) میچل یک تغییر پارادایم را در روانکاوی مطرح کرد و با ظرافت به به اهمیت رابطه به عنوان ویژگی تعیین‌کننده در زندگی روانی انسان تاکید کرد. در آن کتاب میچل بدون اینکه دستاوردهای فروید همانند ناخودآگاه، نقش تعارض، جنسیت و کودکی را زیر سوال ببرد؛ به پیچیدگی و ظرافت روابط انسانی و اهمیت اجتناب‌ناپذیر برقراری ارتباط با دیگران در جهت حفظ خودمختاری اشاره می‌کند. میچل بیان کرد که فردیت و یگانگی از رابطه‌ی انسانی بیرون می‌آید و در آن تجلی می‌یابد. او با الهام از فربرن روانکاو اسکاتلندی، به مساله‌ی عاملیت انسان می‌پردازد. فرد را به عنوان نه صرفا یک لوح سفید، بلکه به عنوان شخصیتی که واکنش‌ها بر ماتریکس ذهنی او اثر می‌گذارد می‌بیند، و بر منحصر به فرد بودن انسان اشاره می‌کند.
او پیچیدگی ساختارهای دفاعی را هم در بیماران خود و هم افرادی که تحت نظارت او بودند، مشاهده می‌کرد و این پیچیدگی ها را از طریق نیازهای ارتباطی در طول رابطه‌ی تحلیلی تبیین می‌کرد. در رویکرد او، روانکاو از یک ناظر خارجی، ارزیاب و بی‌طرف که به ناخرسندی بیمار با فاصله‌ نگاه می‌کند، به یک همکار در هضم تروماها و درام‌ها و مبارزات بیمار برای رشد و توسعه تبدیل می‌شود. در این رویکرد بیمار مشتاق خواهد بود (هست/ شد) که توسط روانکاو تنها به عنوان یک شخصیت انتقالی، شنیده، دیده و تفسیر نشود. بلکه لازم است تا درمانگر همزمان که رابطه‌ی درمانی را حفظ می‌کند، اما از درگیر شدن در مسائلی که بیمار را سردرگم کرده نترسد.
در سال ۱۹۹۵ استفان میچل به همراه همسرش مارگارت بلک کتاب فروید و پس از او را نوشت. این کتاب با نگاهی منصفانه و بدون سوگیری به توضیح نظریه‌های مکتب روان‌کاوی از فروید تا آن‌زمان پرداخت و تمامی نظریات مطرح شده را خلاصه و واضح توضیح داد. این کتاب تاکنون دو بار به فارسی برگردان شده، یکی با نام اصلی و دیگری با عنوان تاریخ روان‌کاوی‌.
در حالی که کتاب‌های میچل خوانندگان گسترده‌ای دارد، بیشتر روان‌کاوان او را به‌واسطه‌ی مجله‌ی علمی و نوآورانه گفتمان روانکاوی( Psychoanalytic Dialogues) می‌شناسند. این مجله در سال ۱۹۹۱ تاسیس شد. بخشی از هر شماره، گفتگویی سازماندهی شده بین متفکران برجسته در مورد موضوعات مهم در نظریه و عمل درنظر گرفته شده‌بود. و به عبارتی این مجله نمایانگر جامعه‌ای از روانکاوان است که سخت در تلاش و گفتگو هستند تا به درک تازه‌ای از ایده‌های استخوان‌دار شده‌ی کلاسیک روان‌کاوی‌ بپردازند. میچل با این کار به سایر نظریه‌پردازان این امکان را داد تا تنها به مسائل بالینی توجه نکنند و پایه‌های تاریخی و فلسفی را مورد توجه قرار دهند.
فعالیت‌های میچل در مجله، سبب شکل‌گیری انجمن بین‌المللی روانکاوی رابطه‌ای شد و او نخستین رئیس این انجمن گردید، هر چند مرگ مهلت چندانی برای این نقش به او نداد.

فقدان میچل قابل اندازه‌گیری نیست، کسانی که در مراسم خاکسپاری او به زبان‌های مختلف صحبت کردند اذعان داشتند که فقدان او به اندازه‌ی فضایی که اشغال کرده بود بزرگ است. و نبود او در تمامی رویکردهای روانکاوی احساس خواهد شد.

میچل ۲۱ دسامبر ۲۰۰۰ در خانه‌اش در منهتن بر اثر حمله‌ی قلبی درگذشت.