دکتر امیرحسین جلالی ندوشن، به نقل از انصاف نیوز
افعی تراپی، مرزهای حرفهای چه معنایی دارد؟
درمانگر سریال افعی تهران را بیش از آنکه درمانگری باشد که از خطوط قرمز رد میشود باید کاریکاتوری از یک فرد در این رشته یا حرفه دید. به نظر من نویسنده سریال بیش از اندازه این لطیفه توییتری را باور کرده است که درمانگران فقط یک تکنیک و یک ایده دارند و آن همان، ایده به کودکی تو مربوط است، میباشد. هر نوع روش در رواندرمانی بسته به مکتبی که درمانگر در آن آموزش دیده باشد، نوع خاصی از نگاه به کارایی ذهن انسان را مورد توجه قرار میدهد. از این رو در آن اندازه که ما کار درمانگر را در این سریال میتوانیم بررسی کنیم، باید بگویم آن کسی که در این مجموعه تصویر شده فاصله زیادی به کاراکتر یک درمانگر دارد. حتی در نحوه چینش اتاق و یا شیوه نشستن دو نفر بیش از آنکه تمایل به تصویر یک اتاق درمان باشد از ابتدا میل نویسنده ایجاد تصویری چشم-فریب بوده است. این را نمیشود انکار کرد که ممکن است در یک رابطه درمانی مبتنی بر انجام رواندرمانی یا خدمات دیگر سلامتروان تخطی صورت گیرد. درمانگران مانند هر انسان دیگری هر اندازه کاربلد باشند و یا از تعالی اخلاقی و شخصی بهرهمند، باز هم انسان هستند. از سویی مثل هر حرفه دیگری ممکن است درصد کمی افراد این حرفه دارای ویژگیهای ضد اجتماعی باشند که چنین رفتاری از آنها خیلی نمیتواند منجر به شگفتی شود. مسأله اصلی در اینجا این است که آن کس که تصویر شده بیشتر ابژه عشقی است که برای او شغلی هم انتخاب کردهاند.
من مخالفتی با نمای درمانگری که از مرزها تخطی میکند ندارم. مثل هر حرفهی دیگری که در سینما تصویر میشود نباید انتظار داشته باشیم که ما را خوب نشان دهند. اصولاً درام در حضور شخصیتهای منفی و ضد قهرمان مایه میگیرد و نمایش موقعیتهای دشوار انسانی همانند چنین موقعیتی در زندگی بیمار و درمانگر بیش از آنکه منفی باشد، زمینهای برای آگاهی و رشد را در مخاطب ایجاد میکند. گروهی از ایرانیان سریال معروف تحت درمان1 را -که نسخههای مختلفی از آن وجود دارد ولی در کشور ما نسخه آمریکایی آن شهرت پیدا کرده- تماشا نمودهاند. در فصل اول سریال و در همان اپیزود نخست بیمار زن جوانی است که شب دشواری را پشت سر گذاشته و در صبحی بارانی در حالی که خیس و درمانده به نظر میآید وارد اتاق درمانگر میشود و خیلی زود به درمانگر عشق جنسی خود را که مدتهاست آن را کتمان مینموده، آشکارا ابراز میکند. هرچند در اپیزودهای بعدی درمانگر به دیدن بیمار هم میرود و تا نزدیکی رابطه ممنوعه هم پیش میرود اما خانه را ترک میکند. در همان سریال و در اپیزود نخست مداخله درمانگر بعد از آنکه پذیرا و بدون قضاوت در سکوت به بیمار گوش میکند جملهای است نزدیک به این مفهوم: من درمانگر تو هستم. گزینه مناسبی برای این کار نیستم. آنچه اتمسفر آن سریال را از وضعیتی که در افعی تهران میبینیم کاملاً متمایز میکند آن است که درمانگر چه در نوع بودن، یا در کلماتی که به کار میبرد و مداخلههایی که انجام میدهد باورپذیر است. فضایی که نویسنده و کارگردان با بازی خوب بازیگر نقش اول ایجاد میکنند حتی نزد درمانگران کارآزموده و حرفهای هم تردیدی ایجاد نمیکند که در حال تماشای یک سریال رواندرمانی هستند. جایی اگر مرزی رد میشود یا چیزی نادرست و نامناسب رخ میدهد آن را به پای یک وضعیت انسانی مینویسند که با توجه به بحرانهای عمیقی که درمانگر تجربه میکند و به صورت لایهلایه با آن آشنا میشویم و حتی دچار کشمکش میگردیم در یک دورنما قابل درک به نظر میآید. این سریال آن چنان به واقعیت درمان و درمانگر نزدیک است که در کلاسهای درسی در ایران و حتی کشورهای دیگر نمایش داده میشود و تدریس میگردد. اما چرا در یک سریال ایرانی و یا در بسیاری فیلمهای سینمایی که بیشتر دیدهایم این ماجرا رخ نمیدهد. البته باید تاکید کنم این مساله فقط به این حرفه و این سریال محدود نیست و همواره دست کم در جامعه پزشکی تصویر ساده انگارانهای از بیماری، روند آن، شیوه تشخیص و نوع رویکرد عملی دانش پزشکی در سینما و تلویزیون مورد نقد بوده است. سادهترین نمونه آن رنگ خون در بسیاری آثار سینمایی است. مادهای که به هر حال چند باری از نوک انگشت بریده یا از بینی ما جاری شده و طبیعتا هر کدام از عوامل سینمایی آن را میشناسند. اما همین مورد ساده، مورد ساده انگاری قرار میگیرد چون تهیه یک واحد خون احتمالاً دشوارتر از خرید یک پاکت آب آلبالو از سوپرمارکت نزدیک محل فیلمبرداری است. نوعی سادهگیری در سینمای ایران وجود دارد که متاسفانه در ساختار فیلمنامهها هم کاملاً از دیرباز وجود داشته و مورد نقد بوده.
هر اندازه که تصویر یک کاراکتر در یک اثر سینمایی پیچیدهتر و یا با طیفی خاکستریتر نشان داده شود انگار اثر سینمایی به اثری تماشاگریز تبدیل میشود. بنابراین کمدیهای بزن بکوب که تصویری ابلهانه و خطی از روابط انسانی و قواعد طبیعی نشان میدهند، مطلوبترند. اکنون و بعد از اقبال بلند فیلمهای اصغر فرهادی که نقطه مقابل این سلیقه و در تضادی روشن با جریان اصلی سینما در ایران است، این بدگمانی به مردم را که مخاطب را مسئول این وضعیت میکند و بیمیلی مخاطب به تفکر یا پیچیدگی یا ابهام را علت توضیح دهند، کاملاً زیر سوال رفتهاست. سینمای ایران به دلایل مختلفی بر آنچه که نیاز اصلی است یعنی داستان، فیلمنامه و تصویر دقیق شخصیتها چه از حیث ویژگی های عمومی مانند شغل شخصیت، چه آنگونه که باید از نظر روانشناختی باشند سرمایهگذاری کافی نمیکند. نوشتن چنین شخصیتی در یک فیلمنامه نیازمند عوامل مختلفی مثل تجربه آن حرفه با خواندن و دیدن و شنیدن و در این مورد خاص شناخت دقیق پویاییهای پیچیده تخطی از مرزها در درمان است. دلایل دیگری را هم میتوان بر شمرد. خیلی وقتها میشود تصور کرد که کاری که یک نویسنده با یک شخصیت میکند و یا با یک حرفه میکند نوعی فرافکنی خشمی است که به هر دلیلی به آن حرفه یا کاراکتر دارد. البته به خودی خود این موضوع هیچ اشکالی ندارد و اصولاً خلاقیت در تعارض و در فرافکنی بخشهایی از ذهن نویسنده و هنرمند به وجود میآید. مسأله آن است که تا چه حد آن خشم پرداختهشده و درک شده باشد. خشمی که خام و ناآزموده است وقتی که بخواهد به تصویر و کلمه تبدیل شود بیش از آنکه تولید هنر کند تولید ناهنر میکند یعنی وجهی از هنر که به جای سازندگی، ویرانی طلب است.
- In Treatment ↩︎