موسسه همراه

آموختن مهارت جدید؛ سیر از وابستگی به استقلال

مترجم: زهرا باقری

این مقاله، ترجمه‌ای از مقاله‌ای با نام When We’re Learning New Skills, Dependence Can Lead to Independence است که در ۹ نوامبر ۲۰۲۲ در سایت https://www.ipa.world منتشر شده‌است. نویسنده این مقاله NienJu Wu است که روان‌شناس بالینی، روان‌درمانگر تحلیلی و عضو انجمن روانکاوی تایوان است.

تا‌ به‌حال شده، درحالی که مهارت جدیدی یاد می‌گیرید؛ با احساس درماندگی و وابستگی روبه‌رو شوید؟ درحالی که انتظار پیشرفت و ماهر شدن داشته‌اید. من اخیرا در کلاس یوگا این احساس را تجربه کرده‌ام.
به عنوان یک روان‌درمانگر، می‌دانم که این احساسات از تجربه‌های اولیه‌ی نوزادی نشأت می‌گیرد.
دونالد وینیکات در مقاله‌ی “نظریه‌ی روابط والدین و کودک” که در سال ۱۹۶۰ به چاپ رسیده‌است، به اهمیت محیط زندگی کودک در تحول نوزادی اشاره می‌کند. او تحول نوزاد را شامل این سه مرحله می‌داند:
۱.مرحله‌ی وابستگی مطلق
۲. مرحله‌ی وابستگی نسبی
۳. مرحله‌ی به سوی استقلال


وابستگی مطلق، مرحله‌ای است که نوزاد هیچ آگاهی از حضور مراقبت مادرانه و محیط ندارد و درکی از وجود جداگانه خود از مادر ندارد و کاملا با مادر درآمیخته است. در این مرحله نوزاد برای بقا کاملا وابسته به مادر است و نیازهای عاطفی و جسمی کودک وابسته به مادر است. نوزاد کنترلی بر روی آنچه به خوبی و یا بدی انجام می‌شود، ندارد.


وابستگی نسبی، مرحله‌ای است که نوزاد شروع به آگاهی از نیازهای خود و جزئیات مراقبت مادرانه می‌کند. به نیازمندی خود به مادر واقف می‌شود و یاد می‌گیرد که برخی از نیازهای خود را بیان کند.

به سوی استقلال، مرحله‌ای است که نوزاد روش‌هایی برای بودن، در نبود مراقبت مادرانه به‌وجود می‌آورد. کودک تلاش می‌کند که امور خود را بدون کمک مادر انجام دهد. و این امر با انباشت خاطرات و اعتماد به محیط میسر می‌گردد. در این مرحله کودک می‌آموزد که چگونه به تنهایی با موقعیت‌ها و چالش‌های زندگی زندگی روبه‌رو شود و به احساس امنیت و اعتماد به نفس دست پیدا کند. این مرحله نیازمند توجه و پاسخ‌دهی مناسب از سوی والدین است تا کودک بتواند به طور سالم و متعادل رشد کند.

این ایده‌های وینیکات در مورد وابستگی در نوزادی، چیزی است که می‌تواند احساس‌های من را در طی سه سال کلاس‌های یوگا توضیح دهد.

وابستگی مطلق

به خاطر دارم، زمانی که برای اولین بار کلاس‌ها را شروع کرده بودم، تلاش می‌کردم تا از ذهنم استفاده کنم. تلاش می‌کردم تا در مواجهه با حرکات سریع و متنوع، آن‌ها را در ذهنم به خاطر بسپارم تا بتوانم به مربی و همکلاسی‌هایم برسم. اما بعد از چند ماه متوجه شدم که فکر کردن زیاد به حرکات مرا از فعالیت‌ها دور می‌کند.
اگرچه من بخشی از حرکت را در ذهن داشتم اما بدنم توان همراهی نداشت. و این احساس دقیقا جایی بود که فکر می‌کردم ذهن و بدنم از هم جدا هستند. در اینجا به خودم گفتم” اگر تنها به ذهن خودم متکی باشم، هیچ راهی برای پیشرفت نخواهم داشت”. و شروع کردم که از مربیان و همکلاسی‌های قدیمی راهنمایی بگیرم. خوشبختانه همگی برای کمک و همکاری بسیار مشتاق بودند. و این یکی از بهترین مثال‌ها برای محیط نگهدارنده است. جایی که افراد احساس امنیت می‌کنند و اعتماد ساخته می‌شود.
در مرحله اول مربی مدام به ما تکرار می‌کرد که “‌تنها کاری که باید انجام دهید، این است که همراه دیگران باشید، مهم نیست که تمامی مراحل را عینا تکرار کنید”. و این یکی از بهترین توصیه‌ها بود. پیامی که این جمله منتقل می‌کرد این بود که اگرچه نمی‌توانستیم که تمامی مراحل را به دقت انجام دهیم اما با ادامه تمرین، استقامت قلبی- تنفسی ما بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد و از آن سود می‌بردیم. و زمانی که به اندازه کافی استقامت بدنی داشته‌باشیم می‌توانیم ذهن و بدن خود را هماهنگ کنیم.
و اینجا شروع به درک این نکته کردم که هدف اصلی یوگا افزایش استقامت قلبی و تنفسی ما است. و بدون آن اهمیتی ندارد که چقدر حافظه‌ی خوبی داشته باشیم، به هر حال نمی‌توانید با سرعت هماهنگ شوید. و اگر از خودتان بخواهید، تمامی مراحل را قدم به قدم و درست انجام دهید، از خودتان انتظار بیش‌از حدی دارید.
پیام دیگری که در صحبت مربی ما نهفته بود، این است که “از انتظار برای موفقیت فوری دست بکشید”. و به جای آن بر منابعی که بر رشد پیوشته شما اثرگذارند، تمرکز کنید. ما می‌توانستیم سرمشق‌های مربی را تماشا کنیم و همراه با مربی ضرب‌ها را بشماریم و از شرکت‌کنندگان با تجربه‌تر پیروی کنیم. زمانی که بتوانید به دیگران تکیه کنید، دیگر علاقه‌ای به حفظ کردن سریع حرکات آن هم به تنهایی ندارید. و می‌توانید بر روی بدن خود تمرکز کنید و برای تقویت عضلات و قدرت تنفسی و قلبی تمرین کنید و آموزش را ادامه دهید.

وابستگی نسبی


در سال دوم آموزش من هنوز هم به راهنمایی‌های مربی و دیگر شرکت‌کنندگان نیاز داشتم. من در حال تماشای دیگران حرکات را انجام می‌دادم زیرا ترتیب و توالی آن‌ها را فراموش می‌کردم. اما با این وجود من متوجه شده بودم که می‌توانستم بسیاری از مراحل را درست انجام دهم، از قبل بهتر بودم، می‌توانستم حرکات درست‌تر و طولانی‌تری را انجام دهم.

بسیار لذت‌بخش است که ذهن و بدن در حال هماهنگی با یکدیگر باشند و ما شاهد این ماجرا باشیم. این ممکن است به تجربه یادگیری دوچرخه‌سواری، رانندگی و شنا شباهت داشته باشد. این فعالیت‌ها به قدم‌های کوچک‌تری تقسیم می‌شوند و دستورالعمل‌های جزئی دارند. و با تمرین کافی، ذهن و بدن به یک جز تبدیل می‌شوند و به مهارتی دست‌پیدا می‌کنیم که مراحل را لذت‌بخش می‌کند.

به سوی استقلال

سال سوم آموزش یوگا، همزمان با همه‌گیری کووید-۱۹ بود. زمانی که بسیاری از مشاغل تعطیل شده‌بودند و برای ادامه کلاس، مجبور بودیم که انلاین شرکت داشته باشیم. آموزش از راه‌دور یوگا، صفحه کوچک کامپیوتر و پیچیدگی بعضی از حرکات باعث افزایش سختی آموزش شده بود. هرچند که با وجود دوسال تلاش مستمر و شکل‌گیری ارتباطی بین ذهن و بدن و همچنین حافظه‌ای که ساخته شده‌بود؛ این مسیر سخت، هموارتر بود. زمانی که ذهن و بدن با هم هماهنگ شده باشند دیگر استفاده از حافظه مانعی برای کار نیست و به عنوان منبعی حمایتی برای تکمیل حرکات بدن وارد می‌شود.

آموزش سه‌ساله من در یوگا، همانند سه سال اول زندگی است. کودک سه‌ساله بخشی از خود رفتارهای خودمراقبتی را آموزش دیده و توسط والدین تشویق می‌شود تا با محیط هماهنگ شوند و بتوانند از آن در کنار والدین بهره ببرند، همانند اینکه می‌توانند وارد مهدکودک شوند و از آن برای رشد و پیشرفت استفاده کنند.
البته که ما می‌دانیم که راهی طولانی در تحول کودک سه ساله، همانند آموزش یوگا وجود دارد.